دوشنبه 28 شهریور هزار و سیصد و نود:
تلفن به صدا درآمد
شماره مرکز بین الملل و مدارس خارج از کشور بود.
با خودم فکر کردم حتما الان میگه بلیط هاتون آماده است و چهار شنبه پرواز دارید. زهی خیال باطل چونکه پرسید کدامیک از عکسها مربوط به پسر بزرگ و کدامیک مربوط به پسر کوچک است تا براتون پاسپورت بگیریم. (نتیجه اینکه زودترین زمان پرواز هفته بعد است یعنی 6 مهر این در حالی است که سایر همکاران این هفته پرواز دارند و فقط من باقی مانده ام)
دوشنبه 4 مهر موفق شدم با مرکز بین الملل و مدارس خارج از کشور تماس بگیرم. گفتند هنوز از بلیط خبری نیست و هفته آینده احتمالا پرواز دارید.
سه شنبه 5 مهر مدیر مجتمع کراچی (آقای عزیزپوریان) تماس گرفت (ساعت 12.5 ظهر) و گفت مرکز گفته بلیط براتون گرفته. گفتم پس چرا به من زنگ نزدن، گفت نمی دونم. زنگ زدم مرکز و گفتم بالاخره تکلیف ما چیه شما میگین بلیط نگرفتیم از کراچی زنگ میزنن میگن شما بلیط گرفتین. ما این هفته میریم یا نه؟ میگه چطور شما خبر ندارین همه ما از دیشب دنبال کار شما هستیم مگه بهتون خبر ندادن میگم نه! با تعجب از همکاراش می پرسه میگه مگه شما به این آقا خبر ندادین؟ از پشت تلفن می شنوم که جواب می دهند نه!!
خلاصه می گه فردا صبح ساعت 6 صبح پرواز دارین از تهران. میگم حالا من چجوری تو این چند ساعت خودم رو به تهران برسونم بلیط هواپیما که پیدا نمیشه با بقیه وسایل نقلیه هم سر وقت به تهران نمی رسم. میگه هر جوری هست باید بیایی. با ناراحتی ارتباط را قطع می کنم تا ببینم باید چکار کنم.
بچه ها مدرسه هستند و خودم و خانم سر کار هستیم.
همه میایم خونه هزار تا کار ناتمام داریم (چون سه هفته قبل در جلسه ای در تهران به ما گفتند به زندگی عادی تان ادامه بدهید،ماشینتون رو نفروشید،خونه تون رو تخلیه نکنید چون ما حداقل یک هفته قبل از پرواز بهتون اطلاع میدهیم).
بستن چمدانها، وکالت دادن به برادر خانم که ماشین مون رو بفروشه، انتقال قولنامه یک باب منزل که با برادرم شریک بودم به نام ایشان (که لازم بود از 130 کیلومتر اونورتر بیاد مشهد)، پول آماده نداشتم و 7 میلیون قرض و 5 میلیون از خودم شد دوازده میلیون و حالا در بدر باید می رفتم دنبال صرافی برای تبدیل به دلار، تهیه بلیط هواپیما و خدحافظی با اقوام و آشنایان و . . . . . .. همه بالاخره تا ساعت 7 شب طول کشید ولی هنوز از بلیط خبری نبود.
می خواستیم یک سواری کرایه کنیم بریم تهران ولی برادرم از تهران زنگ زد که برامون بلیط چارتر گرفته و چند دقیقه بعد از مرکز زنگ زدند که برامون بلیط گرفتند (عجب مکافاتی !!!). به برادرم زنگ زدم بلیط ها رو کنسل کن، گفت بلیط چارتر کنسل نمیشه و مدتی بعد زنگ زد که کنسل کرده ولی با کلی جریمه.
ساعت پرواز مشهد به تهران 11.5 شب بود. ساعت 9.5 حرکت کردیم به طرف فرودگاه شهید هاشمی نژاد مشهد (به همراه تعدادی از اقوام) و رسیدیم و سج اعت 11.5 پرواز کردیم به طرف تهران.
ساعت 12.35 دقیقه رسیدیم به فرودگاه مهرآباد و یه تاکسی تلفنی گرفتیم رفتیم خونه برادرم که بلیط های تهران کراچی را بگیریم. (قرار بود برادرم بلیط ها و پاسپورتها رو از مرکز مدارس خارج از کشور بگیره تا ما که شب می رسیم تهران، اونها رو بگیریم)
-- در ضمن به ما گفته بودند که 5000 یورو علی الحساب بهتون می دهیم که فعلا درخارج از کشور کارتون راه بیوفته ولی به خاطر این ناهماهنگی ها اون رو نتونستیم بگیریم و تا این موقع که این مطلب رو می نویسم هم هیچ خبری ازش نیست.
سر راه بلیط ها رو گرفتیم و رفتیم فرودگاه بین المللی امام خمینی(ره) حدود ساعت 2 بعد از نیمه شب رسیدیم اونجا: خسته و کوفته، بچه ها از صبح نخوابیده اند هر جا تو فرودگاه چند دقیقه توقف می کردیم، بچه ها عین جنازه رو زمین ولو می شدند و می خوابیدند.
-- اگه زودتر زمان پروازمون رو بهمون اعلام کرده بودند می رفتیم با بلیط ها مون ارز مسافرتی می خریدیم حدود 1050 تومان، درصورتی که ما مجبور شدیم دلار رو به گرانترین قیمت ممکن بخریم (1292 تومان) یعنی حدود دو میلیون تومان ضرر.
تا ساعت 6 صبح در صفها و گیتهای مختلف فرودگاه برای چک کردن بلیط و پاسپورت و وسایل و تحویل وسایل و ...... الاف بودیم و متاسفانه اصلا صندلی کافی برای نشستن نبود و تقریبا تا ساعت 5 صبح سرپا ایستادده بودیم. (داغون شدیم، از صبح روز قبل بدون یک دقیقه استراحت)
بالاخره ساعت 6 صبح شد و ما پرواز کردیم به طرف کراچی.